اعتراف تلخ و شیرین...

ساخت وبلاگ
دیشب مامان ازم پرسید این دستبندت چی داره که همیشه دستته؟!!

این همه دستبند داری گیر دادی به این؟!!

گفتم ارزش معنوی داره!!

گفت چطور؟!!

گفتم بخاطر کسی که برام خریده!!

گفت مگه کسی برات خریده بود؟!!!!

گفتم آره، "دوست پسرم!!!"

(چشمای مامان گرد شده بود با یه لبخند بامزه)

گفت دوست پسرت کی بود؟!!!

گفتم "را..."

گفت کی بود؟!!

گفتم همون که تو بیمارستان بودی با بچه ها اومد دیدنت..

یکم فکر کرد تا با چند تا نشونه یادش اومد، بعد خندید گفت واقعا باهاش دوست بودی؟!!

گفتم آره بخدا

گفت "دوستش داشتی؟"

گفتم "عاشقشم!!!!"

گفت از مح.. هم بیشتر؟

گفتم مح.. رو دوست دارم..

گفت پس چرا نیومد خواستگاریت؟!!

گفتم چون نپرسیدی "اون دوستت داشت؟!"

خیلی حس خوبی بود..این که راحت حرف میزدم...

ای کاش اون موقع که میبایست، اینقدر راحت به حرفام گوش میداد...

پ.ن. مادری خواهم بود شبیه مادر دیشب...

+ نوشته شده در  یکشنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۶ساعت 10:27&nbsp توسط خودت  | 

همیشه با همیم.....
ما را در سایت همیشه با همیم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kaffea بازدید : 215 تاريخ : جمعه 19 آبان 1396 ساعت: 8:45