برایت مینویسم شاید یک روز...
زمانی که سوی چشمانت کم شده بود
زمانی که لرزش به دستانت افتاده بود
زمانی که به سختی قدم برمیداشتی
و از درد پا و کمر ناله میکردی
زمانی که دورت خالی بود از ادم هایی که در لحظه هایت عبور کرده اند
بنشینی روی صندلی روی تراس..
و در حالی که عینک ات را روی چشمانت تنظیم میکنی
تبلتت را باز کنی
و با فونت درشت این صفحات را ورق بزنی
بعد نگاهت را به دور دست بدوزی
و با مرور این لحظه ها
برای یک لحظه
قلبت را عشق و ارامش تسخیر کند...
نوشته هایی که امروز به داد من میرسند...
شاید یک روز برای تو هم تسکین بخش باشند...
شاید...
همیشه با همیم.....برچسب : نویسنده : kaffea بازدید : 38