دست تو دست هم...قدم ميزديم
يه حال خوب...حس خوب...
من و تو يه دنيا عشق...نگاهت پر از حس خوب بود..
ولي پدرم اومد و دستاي گره خوردمون رو باز كرد..
به زور!!!
هرچقدر تلاش كرديم كه باز نشه، نشد...
و من شاكي كه چرا با وجود اينكه ما محرم شديم باز هم پدر دستاي مارو از هم جدا ميكنه...
با يه حس غريب و يه بغض اروم چشمام رو باز كردم...
ولي هموزم تو حال و هواي اون لحظه هام
لحظه هاي يه شب عالي...
همیشه با همیم.....برچسب : یه شب خوب تو آسمون,یه شب خوب,يه شب خوب,یه کرم شب خوب معرفی کنید,یه شب از اون شبای خوب,شعر یه شب خوب تو آسمون,یه شب از اون شبهای خوب, نویسنده : kaffea بازدید : 236